کد مطلب:304393 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:281

تفاوت حکمت خدا و حکمت انسان
اصولاً كسی را كه به انجام كاری اقدام می كند، چنانچه پیش از شروع آن، نیكوترین و جامع ترین نقشه ها را طرّاحی كند، به دلیل اینكه انجام آن كار به منظور یك مقصد و هدف است و از یك سو، نیكوترین و پرفایده ترین مقصد را در نظر می گیرد و از سوی دیگر، برای وصول به آن مقصد و هدف عالی، آسان ترین و نزدیك ترین راه بر گزیند، حكیم می نامند و كار او را حكیمانه می خوانند؛ زیرا در انتخاب و گزینش هدف و راهِ وصول به آن و همچنین در شیوه تحقّق و انجام آن، بهترین و نیكوترین ها را برگزیده است. برای همین، در معنای حكمت، دو عنصر علم و عمل، در كنارِ یكدیگر منظور شده است و بدیهی است كه چنین كاری از مصلحت نیز برخوردار است. بنابراین، انسان حكیم، به كسی گفته می شود كه كامیاب از آگاهی مفید و استحكام در عمل، برای وصول و دستیابی به هدف و مقصدی عالی و مصلحت خیز، بهترین و نزدیك ترین راه، و نیكوترین ابزار را برگزیده است. و امّا حكمت خداوند؛ حكیمان الهی می گویند: «واجب الوجود»، «فاعل بالاراده» است، بر خلاف انسان كه «فاعل بالقصد» است؛ زیرا قصد، یعنی اراده ای كه ریشه در انگیزه ای دارد كه غیر از ذات فاعل است و روشن است كه چنین انگیزه و محرّكی، در مورد خداوند متعال، قابل تصوّر نیست. به واقع، هر «فاعل بالقصدی»، خود مفعول و محكوم امرِ دیگری است؛ یعنی زیر تأثیر و جبر چیز دیگری است كه «علّت غایی» و غَرَض نامیده می شود و این انسان است كه «فاعل بالقصد» است و هر كاری را كه اراده می كند، زیر تأثیر انگیزه هایی است كه او را به انجام آن كار وا داشته اند؛ یعنی در حقیقت، این انگیزه ها و غایتها هستند كه فاعل بالقوّه را به فاعل بالفعل تبدیل می كنند. بدین روی، در فلسفه الهی گفته اند كه خداوند، «فاعل بالقصد» نیست تا مقصدی داشته باشد و برای وصول به آن، كاری را انجام دهد. [1] بنابراین، حكمت در خداوند با حكمت در انسان، فرق جوهری دارد و از مقوله ای ویژه است. انسان حكیم، كسی است كه كاری را برای رسیدن به غایت و غرضی انجام می دهد، یعنی بهترین كارها را برای دستیابی به بهترین غایتها انجام می دهد؛ امّا حكمت در خداوند، یعنی اینكه موجودات را به غایتها و اهدافشان می رساند و از برترین راهها به سوی بهترین غایات سوق می دهد.

حكیم بودن خداوند، به معنای «فاعل بالقصد» بودن نیست كه برای وصول به غایتی كاری را انجام دهد؛ بلكه حكیم بودنش بدین معناست كه برای رساندن موجودات و آفریده های خویش به غایت و مقصودشان، كاری را انجام می دهد. حكیم بودن انسان، مانند كسی است كه قطعات چوب را برای مقصدی كه ساختن صندلی برای استفاده كردن است، سامان می دهد. در این صورت، مقصد، از آنِ سامان دهنده چوبهاست كه برای نشستن روی صندلی، آنها را به گونه ای مناسب، كنار یكدیگر قرار می دهد تا بدان مقصد نائل گردد. حكیم بودن خداوند در این است كه برای مثال، «نطفه» باید به مقصد و هدف خود - كه همان «انسان» شدن است - برسد و اقتضای حكمت الهی، این است كه نطفه را از مراحلی كه باید بگذرد و به هدف خود نائل گردد، عبور بدهد؛ یعنی از نطفه بودن تا انسان شدن، او را هدایت كند:

اِنَّا خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ اَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً. اِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ اِمَّا شاكِراً وَ اِمَّا كَفوُراً. [2] ما انسان را از نطفه مختلطی آفریدیم، و او را می آزماییم؛ [بدین جهت [3] [او را شنوا و بینا قرار دادیم.

وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلاَلَةٍ مِن طِینٍ. ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَّكِینٍ. ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ اَنشَاْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقینَ. [4] و به یقین، انسان را از عصاره ای از گِلْ آفریدیم. سپس او را [به صورت]نطفه ای در جایگاهی استوار قرار دادیم. آنگاه نطفه را به صورت علقه [آویزك]در آوردیم. پس آن علقه را [به صورت] مضغه گردانیدیم، و آنگاه مضغه را استخوانهایی ساختیم؛ بعد استخوانها را با گوشتی پوشانیدیم. آنگاه [جنین را در] آفرینشی دیگر، پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا كه بهترین آفرینندگان است!

بنابراین، در تبیین حكمت الهی باید گفت: طبیعت و مصنوعات خداوند، دارای مقصد است و حكمت خداوندی نیز اقتضا می كند كه طبیعت را به مقصد و غایتش برساند. به گفته حكیم سبزواری:


اِذْ مُقْتضَیَ الْحِكْمَةِ وَ الْعِنایَهِ

اِیصالُ كُلِّ مُمْكِنٍ لِغایَةٍ [5] .


آری، آنجا كه هر چیزی، خواهان غایت و هدفی است كه در پیِ خویش دارد، حتّی فاعلهایی كه از سنخ طبایع (فاعلهای طبیعی) هستند و فاقد شعور و ادراك اند، مقتضای حكمت و عنایت پروردگار، این است كه هر ممكن الوجودی (پدیده ای) به غایت و كمال خود برسد. اگر در كلمه «اِیصال» دقّت كنیم، متوجّه می شویم كه مقصود از حكیم بودن خداوند، رسیدن به كمال و غایت خویش نیست؛ چرا كه او غایتی جز ذات مقدّس خود ندارد؛ بلكه مقصود از حكمت الهی، رساندن موجودات و پدیده های عالم به كمال و غایت آنهاست. حضرت موسی(ع) در پاسخ به پرسش فرعون فرمود:

رَبُنَا الَّذی اَعْطی كُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی. [6] پروردگار ما كسی است كه هر چیزی را خلقتی كه در خورِ اوست، داده؛ سپس آن را [به سوی مقصودش]هدایت فرموده است.

یعنی خداوند، به نطفه آدمی - از باب مثال - با استعدادی كه برای آدم شدن دارد، خلقتی را كه ویژه اوست، عطا كرده و آن خلقت، همان وجود خاصّ انسانی است، آنگاه همان وجود، با آنچه از قوا و اعضا كه بدان مجهز شده، به سوی مطلوبش كه همان غایت وجود انسانی و آخرین درجه كمال مخصوص به این نوع است، سیر داده می شود. [7] در این فقره، فاطمه(س) می فرماید كه خداوند، پدیده های جهان را آفرید تا حكمت خویش را كه همانا رساندن آفریده ها و مخلوقات به كمال لایق و در خور آنهاست، اظهار و تبیین كند؛ زیرا او خالق است و چشمه فیض آفرینش از ذات او می جوشد: «یا دائِمَ الفَضْلِ عَلَی الْبَریّةَ؛ یا باسِطَ الْیَدَینِ بِالْعَطِیَّةَ؛ یا صاحِبَ الْمَواهِبَ الَّسنِیةَ»؛ و اگر لحظه ای نیافریند و بخشش احسانش را باز گیرد، دیگر آفریننده نیست؛ در حالی كه فیّاض علی الاطلاق است و خود نیز در ذكر مباركش فرمود:

وَ ما كانَ عَطآءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً. [8] و عطای پروردگارت [از كسی] منع نشده است.

اصولاً اقتضای خدایی، چنین است؛ پس چرا نیافریند؟ چرا كاری را كه می تواند، انجام ندهد؟ و چرا قابلیت ممكنات را برای هستی نادیده بگیرد؟ و چرا تقاضاهای آنها را بی پاسخ بگذارد؟ ذات او كه لبریز از لطف و سرشارِ از مِهرِ محض است و ممكنات نیز با زبان استعداد، مدام در طلب اند؛ پس چرا بُخل ورزد، در حالی كه بُخل در ذات او راه ندارد؟ در حقیقت، فاطمه(س) با منظور كردن «حكمتِ الهی» در آفرینش جهان، به دو نكته اساسی و ظریف كه از مسائل مهم و كلیدی در فلسفه الهی و الهیّات قرآنی است، اشاره فرموده است.

نكته اوّل: اینكه خداوند هیچ گاه، كاری را برای رسیدن به هدف و وصولِ به غرض، انجام نمی دهد. پیش از پرداختن به تحلیل و تبیین این نكته، باید مفهوم «غرض» و «هدف» روشن شود. غرض و هدف، دو واژه مترادف اند، به معنای آهنگ، قصد، مراد، مقصود، نیّت، آماج، تیرخور، نشان، نشانه، غایت و... و در محاورات و گفتگوهای متعارف، به نتیجه كاری اختیاری گفته می شود كه فاعل مختار، از آغاز در نظر می گیرد و كار را برای رسیدن به آن، انجام می دهد؛ به طوری كه اگر نتیجه كار، منظور نباشد، كار انجام نمی گیرد. نتیجه كار، از آن جهت كه منتهی الیه آن است، «غایت» و از آن جهت كه از آغاز، مورد نظر و قصد فاعل بوده است، هدف و غرض و از آن جهت كه مطلوبیّت آن، موجب اراده فاعل به انجام كار شده است، «علّت غایی» نامیده می شود؛ ولی آنچه در حقیقت، در انجام كار مؤثّر است، علم و حبّ به نتیجه است، نه وجود خارجی آن؛ بلكه نتیجه خارجی، معلول كار است و نه علّت آن. در اینكه همه پدیده های جهان برای تكامل، در تلاش هستند، هیچ گونه تردید نیست و غرض و هدف از همه تلاشها، بر طرف كردن نقص است. اساساً غرض داشتن و هدفدار بودن، بدین معناست كه یك فاعل، كمالی را فاقد است و مطلوبی را واجد نیست و در تلاش است تا در پرتو كارش به آن هدف و كمال، دست یابد. در افعال اختیاری، غرض و هدف، اثر مناسبی است كه در منتهی الیه فعل قرار گرفته، و تكاملی است كه نقصِ فاعل را از میان بر می دارد. كار، در حقیقت رابط بین فاعل و هدف اوست كه می خواهد با انجام كارش به كمال و هدف درخورِ خویش نائل آید. این رابطه، نه تنها در موجودات و پدیده های باشعور و ادارك است؛ بلكه در تمام پدیده های جهان، از جمادات تا انسان، وجود دارد؛ زیرا در درون اشیا، تلاشهای پیگیری هست كه موجب می شود به طور دائم، نقصهای خود را جبران كنند و از قوّه به فعلیّت یافتن، و از نقص به سوی كمال، در تكاپو هستند. [9] امّا اگر فاعل، خود، كمال محض و از هر حیث غیر متناهی بود، دیگر كمالی بیگانه از این فاعل فرض نمی شود تا فاعل، فاقدِ آن باشد و كاری را انجام بدهد تا بدان كمال دست یابد: «اِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ». [10] اگر خداوند بی نیاز محض است، كه هست، دیگر كمبود و فقدانی ندارد تا برای تأمین و ترمیم آن، كاری را انجام دهد. پیشتر، به تفصیلْ غنای پروردگار متعال را بررسی كردیم.

نكته دوم: اینكه خدای متعال حكیم است و حكمت، اقتضایش این است كه از فاعلِ حكیم، كارِ عبث و بیهوده و بی هدف، صادر نمی شود. در آیاتی از قرآن كریم و روایات معصومان(ع) این حقیقت متعالی به طور صریح مورد توجّه قرار گرفته است و ما در اینجا بخشی از آنها را می آوریم:

1. وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ. لَوْ اَرَدْنا اَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا اِنْ كُنَّا فاعِلینَ. بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ. [11] و آسمان و زمین و آنچه را كه میان آن دو است، به بازیچه نیافریدیم. اگر می خواستیم بازیچه ای بگیریم، قطعاً آن را از پیش خود اختیار می كردیم. بلكه حق را بر باطل فرو می افكنیم؛ پس آن را در هم می شكند، و به ناگاه، آن نابود می گردد، وای بر شما از آنچه وصف می كنید!

2. وَ ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبینَ. ما خَلَقْناهُما اِلّا بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ. [12] و آسمانها و زمین و آنچه را كه میان آن دو است، به بازی نیافریدیم. آنها را جز به حق نیافریده ایم، لیكن بیشترشان نمی دانند.

3. وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ كُنْ فَیَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكیمُ الْخَبیرُ. [13] و او كسی است كه آسمانها و زمین را به حق آفرید، و هر گاه كه می گوید:«باش!» بی درنگ موجود شود؛ سخنش راست است؛ و روزی كه در صور دمیده شود، فرمانروایی از آن اوست؛ داننده غیب و شهود است؛ و اوست حكیم آگاه.

4. ما خَلَقَنَا السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلّا بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمّیً وَ الَّذینَ كَفَرُوا عَمَّا اُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ. [14] [ما]آسمانها و زمین و آنچه را كه میان آن دو است، جز به حق و [تا]زمانی معیّن نیافریدیم، و كسانی كه كافر شده اند، از آنچه هشدار داده شده اند، رویگردان اند.

5. خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ بِالْحَقِّ یُكَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهارِ وَ یُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَی اللَّیْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ یَجْری لِاَجَلٍ مُسَمّیً اَلا هُوَ الْعَزیزُ الْغَفَّارُ. [15] آسمانها و زمین را به حق آفرید؛ شب را به روز در می پیچد، و روز را به شب در می پیچد؛ و آفتاب و ماه را تسخیر كرد. هر كدام تا مدّتی معیّن روان اند. آگاه باش كه او همان شكست ناپذیر آمرزنده است.

6. وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ. [16] و آسمان و زمین و آنچه را كه میان این دو است، به باطل نیافریدیم. این، گمان كسانی است كه كافر شده [و حق پوشی كرده]اند. پس وای بر كسانی كه كافر شده اند.

7. اَوَلَمْ یَتَفَكَّرُوا فی اَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اِلّا بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمّیً وَ اِنَّ كَثیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرُونَ. [17] آیا در خودشان به تفكّر نپرداخته اند؟ خداوند آسمانها و زمین و آنچه را كه میان آن دو است، جز به حق و تا هنگامی معیّن، نیافریده است، و [با این همه]بسیاری از مردم، لقای پروردگارشان را سخت منكرند.

در آیه نخست، مسئله لهو و لعب مطرح شده كه باید مفهوم این دو روشن شود. لهو: به آنچه كه انسان را از هدفهای عالی و مهم، باز می دارد، لهو گویند: «اللَّهْوُ: ما یَشْغَلُ الْاِنْسانَ عَمَّا یَعْنیهِ وَیَهُمُّهُ». لغو نیز هر كار بیهوده ای را می گویند. لهو، بازی و بیهودگی بازدارنده از توجّه به سود یا زیان است.

لَعِبْ: به معنای انجام كاری است كه با نظمی ویژه انجام می گیرد و غرضی عقلایی (عقلانی) بر آن مترتّب نیست؛ بلكه به منظور رسیدن به یك هدف و غرض خیالی و غیرواقعی انجام می شود؛ مانند بازی بچّه ها. لعب، جز مفاهیمی خیالی از سود و زیان و رنج و خسارت - كه تماماً فرضی موهوم است - اثری ندارد و چون لعب، كاری است كه آدمی را مجذوب خود می سازد و از كارهای عقلانی و واقعی و سودمند، باز می دارد، یكی از مصداقهای «لهو» نیز خواهد بود. حال كه معنای این دو واژه روشن شد، باید گفت: اگر آفرینش، هدفدار و دارای روندی جهت دار نباشد و خدای تعالی، پیوسته بیافریند و نیست نماید، بمیراند و زنده كند، و آبادانی بخشد و ویرانه سازد، بدون اینكه هدفی و غرضی در كارهایش باشد؛ بلكه صرفاً برای سرگرمی انجام بدهد تا یكی را پس از دیگری ببیند و از یكنواختی و یكسانی، دچار كسالت و افسردگی نشود، و یا از تنهایی به در آید و از وحشتِ خلوت خویش رهایی یابد، در این صورت، همانند ما آدمیان، ضعیف و نیازمند خواهد بود كه از تكرار در كاری، دچار خستگی و افسردگی و بیحالی می شویم و برای رهایی از این خستگی و سرخوردگی، آن را به بازی می گیریم: «وَلَكُمُ الْوَیْلُ مِمَّا یَصِفُونَ».

حضرت علی(ع) می فرماید:

لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ. [18] بیم تنهایی نداشتی تا خلق را بیافرینی.

مُتَوَحِّدٌ اِذْ لاسَكَنَ یَسْتَاْنِسُ بِهِ وَلا یَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ. [19] بلندای یگانگی او چنان است كه در آن، خودنمایی هیچ پدیده ای را زمینه فراهم نیاید تا بودش اُنسی پدید آورد یا نبودش هراسی افكند.

در این آیات و آیاتی دیگر كه آهنگهای گوناگونی دارند، خداوند سبحان فرموده كه جهان را به بازی نیافریدم؛ چرا كه بازیگر نیستم و لهو و لعب و باطل را به حوزه كارهای من راه نیست؛ چرا كه آفرینش من، حق، یعنی هدفدار است. و تنها باطل گرایانِ پوچ انگارند كه می پندارند پدیده های هستی، كاروانی سرگردان و هرزه پویند: «ذلِكَ ظَنُّ الَّذینَ كَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذینَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ».


قطره ای كز جویباری می رود

از پی انجام كاری می رود


در روایتی از امام صادق(ع) به مُفضّل - یكی از اصحاب آن حضرت - آمده است:

یا مُفَضَّل، اِنَّ الشُّكّاكَ جَهِلُوا الاَسبابَ وَالْمَعانِیَ فِی الْخِلْقَةِ، وَحَصُرَتْ اَفْهامُهُم عَنْ تَأمُّلِ الصَّوابِ وَالْحِكْمَةِ، فیما ذَرَأ الباری - جَلَّ قُدْسُهُ - وَ بَرَأ مِنْ صُنُوفِ خَلْقِهِ فِی البَّرِ وَالْبَحْرِ وَالسَّهْلِ وَالوَعْرِ فَخَرَجُوا بِقَصْرِ عُلومِهِم اِلَی الجُحُود، بِضَعفِ بَصائِرِهم اِلَی التَّكذیْبِ وَالْعُنُود، حَتّی اَنْكَرُوا خَلْقَ الاَشیاءِ وَادَّعوا اَنَّ كَوْنَها بِالاِهْمال، لاصَنْعَةَ فیها وَلاتَقْدیرَ، وَلاحِكْمَةَمِنْ مُدَبِّرٍ وَلا صانِعٍ، تعالَی اللَّه عَمّا یَصِفون، وَقاتَلَهُمُ اللَّه اَنّی یُؤفَكُون، فَهُم فی ضَلالِهِم وَعَماهُم وَتَحَیُّرِهِمْ بِمَنْزِلَةِ عُمیانٍ دَخَلُوا داراً قَدْ بُنِیَتْ أَتْقَنَ بَناءٍ وَاَحْسَنَه، وَفُرِشَتْ بِاَحْسَنِ الفَرشِ وَاَفْخَرِهِ، وَاُعِّدَ فیها ضُرُوبُ الاَطعِمَةِ وَالاَشْرِبَةِ وَالمَلابِسَ وَالْمَآرِبَ الَّتِی یُحْتاجُ اِلَیْها [وَ] لا یُستَغنی عَنْها، وَ وُضِعَ كُلُّ شَیْ ءٍ مِنْ ذلِكَ مَوضِعَه، عَلی صَوابٍ مِنَ التَّقْدیرِ وَ حِكْمَةٍ مِنَ التَّدبیر، فَجَعَلُوا یَتَرَدَّدُونَ فیها یَمیناً وَ شِمالاً، وَ یَطُوفُون بُیوتَها اِدباراً وَ اِقبالاً، مَحْجُوبَةً اَبصارُهُم عنها، لایُبْصِرُونَ بُنْیَةَ الدّارِ وَ ما اُعِّدَ فیها، وَ رُبَّما عَثَرَ بَعضُهم بِالشَّیْ ءِ الَّذِی قَدْ وُضِعَ مَوضِعُه، وَاُعِّدَ لِلْحاجَةِ اِلَیْهِ، وَ هُوَ جاهِلٌ بِالمَعنی فیهِ، وَلِما اُعِدَّ وَلِماذا جُعِلَ كَذلِكَ، فَتَدَمَّرَ وَتَسَخَّطَ، وَ ذَمَّ الدّارَ وَ بانیها، فَهذِهِ حالُ هذا الصِّنْفِ فی اِنْكارِهِم ما اَنْكَرُوا مِنْ اَمرِ الخِلقَةِ وَاِثباتِ الصَّنْعَةِ، فَاِنَّهُمْ لَمّا عَزَبَتْ اَذْهانُهُم عَنْ مَعْرِفَةِ الاَسْبابِ وَالْعِلَلِ فِی الاَشْیاءِ، صارُوا یَجُولُونَ فِی هذا الْعالَم حَیاری، وَلایَفْهَمُونَ ما هُوَ عَلَیْهِ مِنْ اِتْقانِ خِلْقَتِهِ وَ حُسْنِ صَنْعَتِهِ وَصَوابِ تَهیئتهِ، وَ رُبَّما وَقَفَ بَعْضُهُم عَلَی الشَّی ءِ لِجَهْلِ سَبَبِهٍ وَالْأَرَبِ فیه، فَیَسرَعُ اِلَی ذَمِّهِ وَ وَصْفِهِ بِالْاِحالَةِ وَالْخَطاءِ... [20] ای مفضَّل! شكّاكان از علل و مقاصد خلقت چیزی ندانستند، و از تأمّل در نظم حكیمانه آفرینش و استواری كار آفریدگار پاك، ناتوان ماندند، و در آفریده های گونه گون كه در خشكی و دریا و كوه و دشت پراكنده است، یكی به ژرفی ننگریستند و به سبب نارسایی اطلاعات خود، به انكار پرداختند؛ آنان را ضعفِ بصیرت به تكذیب و لجبازی انگیخت، تا چنان شد كه منكر آفرینش چیزها شدند و ادّعا كردند كه پیدایش آنها بی سببی است و صنعت و تقدیری در آن دیده نمی شود، و حكمتِ مدبّر و صانعی به آن راه ندارد. خدا برتر است از آنچه وصف می كنند... آنان در گمراهی و كوری و سرگردانیِ خود، همچون كورانی هستند كه به خانه ای درآمده اند كه هر چه نیكوتر و استوارتر ساخته شده و با بهترین و گرانبهاترین فرش و اثاث، آراسته شده است و در آن خانه، گونه های خوردنی و نوشیدنی و پوشیدنی و چیزهای مورد نیاز دیگر، فراهم آمده و هر یك از آنها با اندازه گیریِ درست و حكمت و تدبیر، در جاهای خود نهاده شده است. پس این كوران در آن خانه به چپ و راست حركت می كنند و در اتاقهای آن داخل و خارج می شوند، در حالی كه چشمانشان از همه آنچه در آن خانه آماده شده است، هیچ چیز نمی بیند؛ و بسا می شود كه یكی از ایشان به چیزی برمی خورد كه در جاهای خود برای نیازی قرار دارد؛ ولی او خبر ندارد كه آن چیز برای چه ساخته شده و چرا در آن جای ویژه قرار گرفته است. به همین جهت، ناراحت و خشمگین می شود و خانه و سازنده را نكوهش می كند. حالِ گروه منكرانِ امر خلقت نیز چنین است كه چون نتوانستند به سببها و علّتها در پدید آمدن چیزها واقف شوند، سرگردان، در این جهان گردش می كنند و نمی توانند از اتقانِ خلقت و زیبایی صنعت و حكمتِ فراهم آمدنِ آن، چیزی بفهمند، و هرگاه یكی از آنان با چیزی برخورد می كند، لیكن از آنجا كه نسبت به سبب و علّت آن ناآگاه است و نمی داند چه نیازی را درخور است، هر چه زودتر به نكوهش آن می پردازد و آن را نادرست و خطا می شمارد...

چكیده آنچه در این قسمت، فاطمه(س) در مقامِ یك حكیم الهی، به تبیین حكمت آفرینش و هدفداری آن پرداخته، این است كه اوّلاً، خدای تعالی، «غنی بالذّات» و هستی بیكرانش سرشارِ از كمالات غیرمتناهی است، و هیچ گونه عیب و نقص و ناداری، حتّی كمال ناقص، به ذات مقدّس او راه ندارد، تا جهان هستی را برای جبران آن ناداری ها و ترمیم آن نقص و عیبها آفریده باشد:

لَهُ ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الاَرْضِ وَ اِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الغَنِیُّ الْحَمیدُ. [21] آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست، و در حقیقت، این خداست كه خود، بی نیازِ ستوده [صفات] است.

ثانیاً، چون سلسله جنبانِ آفرینش، حكیم است و حكمت، از صفات فعل الهی است، عبث و بیهودگی و بازیگری را به حوزه كارش راه نیست. بنابراین، هم اصل وجود آفرینش را حكمتی است و هم برای آن، غایت و جهت و هدفی؛ و این هدفداری در همه جهات و پاره های جهان هستی، از ذرّه تا كهكشان، جریان دارد و همه از قوانین خاصّی پیروی می كنند و در چارچوب برنامه منظّم و حساب شده ای برای وصول به هدفهای كمالی معیّن، در تلاش اند، و بدیهی است كه جلوه های زیبای حكمت خداوند و هدفمندی این مجموعه منسجم و هماهنگ و پویا را هیچ بیننده ای، جز صاحبدلان خردمند (اولوالالباب) درنمی یابد:

اِنَّ فِی خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ لَآیاتٍ لِاُوْلِی الْاَلْبابِ. الَّذینَ یَذْكُرُونَ اللّهَ قِیاماً وَقُعُوداً وَعَلی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَكَّرُونَ فی خَلْقِ السَّمواتِ وَالْاَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ. [22] مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و در پی یكدیگر آمدن شب و روز، برای خردمندان، نشانه هایی [قانع كننده] است. همانان كه خدا را [در همه احوال]ایستاده و نشسته و به پهلو آرمیده یاد می كنند، و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند [كه:]پروردگارا! اینها را بیهوده نیافریده ای. منزّهی تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ، در امان بدار.


نقش هستی، نقشیِ از ایوانِ ماست

خاك و باد و آب، سرگردانِ ماست.


(پروین اعتصامی)

گذشته از ارگانیزمِ هر پدیده ای - زنده و غیرزنده - كه از درون، دارای سازمانِ منظّمی هستند و برای بقای خود، تلاشهای پیگیری از جذب و دفع، و تغذیه و تولید مثل می نمایند، از برون نیز به سوی تكامل و مقصدی كه برایش در حركت هستند و از سوی شعوری بی نهایت آگاه، هدایت می گردند؛ حركاتی در چگونگی ساختمان سیّارات و عناصر تشكیل دهنده آنها دیده می شود و فعل و انفعالاتی فیزیكی و شیمیایی، در جانداران نمودار است كه هر پدیده ای با دستگاه گیرنده آماده ای كه دارد، از فرستنده شعور جهانی، راههایی را كه به تكاملش ختم می شود، دریافت می كند. فیلسوفان و عارفان الهی، این شعور و یا هدفداری را از مقوله تأثیر معشوق در عاشق می دانند.

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟

ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود

(حافظ)

گروهی شعورِ مرموزی را در درون پدیده ها و گروهی دیگر، در خارج از وجود انسان می دانند و معتقدند كه شعوری بی نهایت در بی نهایت، همه موجودات را به سوی كمال می كشاند. فیلسوف نامبردار اسلامی صدرالدین شیرازی می گوید: لایَخْلُوا شَیْ ءٌ مِنَ الْمُوجُوداتِ عَنْ نَصیبٍ مِنَ الْمَحَبَّةِ الْاِلهِیَّةِ وَالْعِشْقِ الاِلهی وَالْعِنایَةِ الرَّبانِیَّةِ، وَلَوْ خَلا عَنْ ذلِكَ لَحْظَةً لَانْطَمَسَ وَهَلَكَ فَكُّلُ واحِدٍ عاشِقٌ لِلْوُجُودِ طالِبٌ لِكَمالِ الْوُجُودِ نافِرٌ عَنِ الْعَدَمِ وَالنَّقْصِ؛ [23] هیچ پدیده ای در عالم نیست، جز اینكه بهره ای از محبّت و عشقِ الهی و عنایت ربّانی در وجودش نهفته است؛ چنانچه لحظه ای (دمی) از آن تهی شود، هستی اش، محو و تباه می گردد. پس هر یك از پدیده های عالم عاشق و بیقرار هستی و در جستجوی كمال آن است و از نیستی و نقص، گریزان است. اساساً عشق از هر نوع آن (طبیعی یا حیوانی، روحانی، الهی) كه باشد، متوجّه كمال است و چون كمالِ مطلق، تنها خداوند متعال است و عشق نیز در همه پدیده های عالَم ساری است. بنابراین، او (ذات مقدّس حق) از هر چیز به معشوق بودن سزاوارتر است:

اَلَمْ تَرَ اَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماواتِ وَالْاَرْضِ وَالطَّیْرُ صافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِمَا یَفْعَلُونَ. [24] آیا ندانسته ای كه هر كه [و هر چه] در آسمانها و زمین است، برای خدا تسبیح می گویند، و پرندگان [نیز]در حالی كه در آسمان پرگشوده اند [تسبیح او می گویند]؟ همه ستایش و نیایش خود را می دانند، و خدا به آنچه می كنند، داناست.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّمواتُ السَّبْعُ وَالْاَرْضُ وَمَنْ فِیهِنَّ وَاِنْ مِنْ شَیْ ءٍ اِلّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ اِنَّهُ كَانَ حَلیماً غَفُوراً. [25] آسمانهای هفتگانه و زمین و هر كس كه در آنهاست، او را تسبیح می گویند، و هیچ چیز نیست، مگر اینكه در حال ستایش، تسبیح او می گوید؛ ولی شما تسبیح آنها را درنمی یابید. به راستی كه او همواره بردبار [و]آمرزنده است.

تسبیح گوی (آدمی باشد یا پدیده ای دیگر چون حیوان و...)، هم پستی و نقص خود را درك و تصوّر می كند و هم پاكی و پاكیزگی و جلال ربوبی را درمی یابد؛ با ادراكِ نقص و توجّه به سرشاری خود از قدرت و استعداد برای برتری و تكامل، به كوشش و چالاكی درمی آید و با دركِ محصول كوشش خود - كه همان وصول به كمال برتر است - امیدوار می شود و عزم و همّتش بیشتر و بیشتر می گردد و نیروهای خود را بسیج می كند و به تناوب، به حركتشان وا می دارد و از هر وسیله ای برای وصول به هدف بهره می گیرد و هر مانعی را با عزم و اراده خود، از سَرِ راه برمی دارد؛ امواج را می شكافد تا از هر ربوبیّتی به ربوبیتِ برتر، و از هر كمالی به كمال بالاتر دست یابد: «وُكُلُّ فِی فَلَكٍ یَسْبَحُونَ». [26] .


عشق، بحری آسمان بر وی كَفی

چون زلیخا در هوای یوسفی


دَورِ گردونها ز موجِ عشق دان

گر نبودی عشق بِفْسُردی جهان


كی جَمادی محو گَشتی در نبات؟

كی فدای روح گشتی نامیات؟


روح كی گشتی فدای آن دمی

كز نسیمش حامله شد مریمی؟


هر یكی بر جا تُرُنْجیدی چو یخ

كَی بُدی پَرّان و جویانِ ملخ؟


ذرّه ذرّه عاشقانِ آن كمال

می شتابد در عُلُو همچون نهال


سَبَّحَ لِلَّه هَست اِشتابشان

تنقیه ی تن می كنند از بهر جان [27] .


امام سجاد(ع) در دُعادی نخست صحیفه، در بحث آفرینش جهان می فرماید:

اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ اِبتِداعاً وَ اْخَتَرعَهُمْ عَلی مَشِیَّتِهِ اِخْتِراعاً ثُمَّ سَلَكَ بِهِم طَریقَ اِرادَتِهِ وَ بَعَثَهُمْ فی سَبیلِ مَحَبَّتِهِ. آفریده ها را به قدرت خویش پدید آورده و آنها را بر وِفق خواست خود، اختراع فرموده و آنگاه در طریق اراده خود، روان ساخته و در راه محبّت خویش، بر انگیخته است.

چنانكه از سخن نغز و نشاطآورِ امام(ع) بر می آید، اوّلاً، همه حركتها و جنبش ها در پدیده های عالم از جمله انسان، رو به سوی كمالِ مطلق دارند و مقصد نهاییِ سلوكِ هستی، اوست؛ چه بدانند كه در این «مِحرابگه» معبودشان كیست و چه ندانند:


خبر داری كه سیّاحان افلاك

چرا گردند گِردِ مركزِ خاك؟


در این محرابگه معبودشان كیست؟

وز این آمد شدن مقصودشان چیست؟


چه می خواهند از محمل كشیدن

چه می جویند از این منزل بریدن؟


همه هستند سرگردان چو پرگار

پدید آرنده خود را طلبكار


(خسرو و شیرین نظامی)

اَفَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ طَوْعاً و كَرْهاً وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ. [28] آیا جز دین خدا را می جویند، با آنكه هر كه در آسمانها و زمین است، خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوی او باز گردانیده می شوند؟

ثانیاً، در این سلوك، راه بَرنده نیز آفریدگار است؛ چرا كه عارفان، معشوق را آغازگرِ عشق می دانند. در آیت معروف «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» [29] اشارتی بدین معنا رفته است.


مِهر خوبان دل و دین از همه بی پروا بُرد

رُخ شطرنج نبُرد آنچه رخ زیبا برد


تو مپندار كه مجنون سرِ خود مجنون گشت

از سَمَك تا به سُهایش كِششِ لیلا برد


من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه

ذرّه ای بودم و مِهر تو مرا بالا برد


من خَسِ بی سرو پایم كه به سیل افتادم

او كه می رفت مرا هم به دلِ دریا برد


جام صهبا ز كجا بود مگر دستِ كه بود؟

كه در این بزم بگردید و دل شیدا برد


خمِ ابروی تو بود و كفِ مینوی تو بود

كه به یك جلوه ز من نام و نشان یكجا برد


خودت آموختی ام مِهر و خودت سوختی ام

با بر افروخته رویی كه قرار از ما برد


همه یاران به سرِ راه تو بودیم ولی

خم ابروتْ مرا دید و ز من یَغما برد


همه دلباخته بودیم و هراسان كه غمت

همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد


(علّامه طباطبایی)

ثابت بنانی می گوید: در كنار كعبه، جوانی را دیدم كه در سجده بود و با خدای خویش، چنین می گفت: «سَیِّدی! بِحُبِّكَ لی اِلّا سَقَیْتَهُمُ الْغَیْثَ؛ سیّد و آقای من! به محبّت و مهری كه بر من داری، ساكنان حَرَمَتْ را از باران رحمت خود سیراب كن». در سجده بود كه باران تندی آغاز شد. به او گفتم: «ای جوان! از كجا می دانی كه خدای تو را دوست می دارد؟». گفت: «اگر دوستم نمی داشت، به زیارت خانه اش فرا نمی خواند». از اینكه مرا به زیارت خانه اش فراخوانده، دانستم كه مرا دوست می دارد و بدین دوستی اش باران طلبیدم. پس او نیز اجابت كرد. ثابت می گوید: «وقتی از حرم بیرون رفت، از كسانی كه آنجا بودند، پرسیدم «این جوان كه بود»؟ گفتند: علی بن الحسین(ع). [30] .


[1] فلاسفه اسلامي به تعمّق و ژرف انديشي بيشتري در باره فاعل ارادي پرداختند، آنها نخست آن را به دو دسته تقسيم كردند: فاعل بالقصد و فاعل بالعناية. اساس اين تقسيم، توجّه به اين فرق بين فاعل هاي ارادي بود كه گاهي نياز به انگيزه اي زايد بر ذاتِ خودشان دارند؛ مانند انسان كه براي اينكه با اراده خودش از جايي به جايي حركت كند، بايد انگيزه اي در او پديد آيد و اين قسم را «فاعل بالقصد» ناميدند. گاهي نيز فاعل ارادي، نيازي به پديد آمدن انگيزه اي ندارد كه آن را «فاعل بالعناية» نامگذاري كردند. اين گروه، فاعليّت خداي متعال را از قسم دوم دانستند. سپس اشراقيّين با دقّت بيشتري، نوعي ديگر از فاعل علمي و اختياري را ثابت كردند كه علم تفصيلي فاعل به فعلش عين خودِ آن است؛ چنانكه علم تفصيلي انسان به صورتهاي ذهني خودش عين همان صورتهاست و قبل از تحقّق آنها، جز علمي اجمالي كه عين علم به ذات فاعل است، علم تفصيلي به آنها ندارد و چنان نيست كه براي تصوّر چيزي، لازم باشد كه قبلاً تصوّري از تصوّر خودش داشته باشد؛ چنين فاعليّتي را «فاعليّت بالرضا» ناميدند و فاعليّت الهي را از اين قبيل دانستند. سرانجام، صدر المتاًلّهين، با الهام گرفتن از مضامين وحي و سخنان عرفا، نوع ديگري از فاعل علمي را اثبات كرد كه علم تفصيلي به فعل، در مقام ذات فاعل وجود دارد و عين علم اجمالي به ذات خودش است (فاعل بالتّجلي) او فاعليّت الهي را از اين قبيل دانست و براي اثبات آن، از اصول حكمت متعاليه، مخصوصاً از تشكيك خاصي مدد گرفت و نيز از واجد بودن علّتِ هستي بخش، نسبت به همه كمالات معلولاتِ خودش.

[2] سوره دهر، آيه 3 - 2.

[3] در تفسير الميزان آمده كه «اِبْتِلا» به معناي نقل چيزي از حالي به حالي است.

[4] سوره مؤمنون، آيه14 - 12.

[5] شرح مبسوط منظومه حكمت، ج 2، ص 418.

[6] سوره طه، آيه50.

[7] براي توضيح بيشتر به تفسير آيه ياد شده رجوع شود.

[8] سوره اسراء، آيه20.

[9] اينكه همه پديده هاي جهان داراي غايت اند و بدان عشق مي ورزند. و معشوق همه خداوند است، در پايان بحث مورد بررسي قرار مي گيرد.

[10] سوره عنكبوت، آيه6.

[11] سوره انبياء، آيه16.

[12] سوره دخان، آيه 39 - 38.

[13] سوره انعام، آيه 73.

[14] سوره احقاف، آيه 3.

[15] سوره زمر، آيه 5.

[16] سوره ص، آيه 27.

[17] سوره روم، آيه 8.

[18] نهج البلاغه، خطبه 109.

[19] خورشيد بي غروب (نهج البلاغه)، خطبه يكم.

[20] بحارالأنوار، ج 3، ص 60 - 59 (به نقل از الحياة، ج 1، ص 390).

[21] سوره حج، آيه 64.

[22] سوره آل عمران، آيه 191 - 190.

[23] الأسفار الأربعة، ج 7، ص 149.

[24] سوره نور، آيه 41.

[25] سوره اسراء، آيه 44.

[26] براي آگاهي بيشتر از تسبيح پديده هاي هستي به الميزان، تفسير آياتي كه آورديم و نيز پرتوي از قرآن، تفسير سوره اعلي، مراجعه شود.

[27] مثنوي، دفتر پنجم، بيت 3859 - 3853.

[28] سوره آل عمران، آيه 83.

[29] سوره مائده، آيه54.

[30] صحيفه سجّاديه، ص109، (چاپ جديد).